نوسازي راهي به سوي توسعه و شکوفايي(2)
نوسازي راهي به سوي توسعه و شکوفايي(2)
نوسازي راهي به سوي توسعه و شکوفايي(2)
نويسنده:سيد حسين همايون مصباح
منظور اين نيست که عامل انساني کاملاً نابود و بي فروغ گرديده است، بلکه به صورت علت مادي در آمدن و عمل گر شدن و جنبه ي سخت افزاري پيدا کردن همان عامل مي باشد؛ چه اين که در هر نوع عوامل مادي نيز ردپايي از انسان وجود دارد. جامعه شناسان در اين باب نيز هرکدام برعامل و علتي انگشت گذاشتند و براي آن در فرايند نوسازي خطي نقش کليدي قايل شده اند.
1) رسانه هاي جمعي: انديشمندان و جامعه شناساني همچون مک لوهان، هارولد لاسول، ويلبر شرام و دانيل لرنر آمريکايي نقش تکنولوژي ارتباط جمعي (رسانه هاي جمعي) را در ايجاد تغييرات اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي جوامع غربي و به تبع آن کشورهاي جهان سوم بسيار مثبت و تعيين کننده و پردامنه دانسته اند.
دانيل لرنر آمريکايي که از پيشگامان نظريه ي نوسازي در دهه ي 1950 به شمار مي رود و انديشه هاي او که در کتاب خود به نام گذار از جامعه ي سنتي (1958) منعکس شده است، سال ها دراين باب حکم مرجع را داشت، در ميان عوامل مختلف اثر گذار در فرايند نوسازي درايش رسانه هاي جمعي را بسيار پررنگ و تعيين کننده مي داند.
لرنر با چهار مؤلفه و شاخص، جامعه ي سنتي را ازجامعه ي مدرن و پيشرفته متمايز و متفاوت مي بيند؛ شهرنشيني، سواد، مشارکت دراموراجتماعي- سياسي و رسانه هاي جمعي. به باور ايشان اين چهار عنصر از مؤلفه ها و خصوصيات جوامع مدرن مي باشد. بنابراين براي گذار از جامعه ي سنتي به صنعتي و مدرن گسترش شهرنشيني،افزايش سقف و سطح تحصيلات، دانايي و آموزش، مشارکت جويي در حوزه ي عمومي و کاربرد رسانه هاي جمعي لازم و ضروري مي باشد.پيش نياز چنين تغييرات و تحولات رفتاري و نهادي، تحرک و تغييرذهني است. مهم ترين عاملي که مي تواند تغيير ذهني را تأمين نموده و توسعه بدهد، رسانه هاي جمعي به ويژه راديو و روزنامه مي باشد (تأکيد بر آن دو رسانه، احتمالاً به اين دليل بوده که در دهه 1950 هنوز رسانه هاي ديداري و تصويري از نظر فني و کاربردي چندان توسعه و رشد نداشته به خصوص در جوامع جهان سوم) چون کاربرد و توسعه ي رسانه هاي جمعي دامنه و حجم مشارکت جويي مردم را افزايش مي بخشد و آنها را در ايجاد ارتباط و تعامل،شناخت متقابل، همکاري و همدلي (sempathy) توانا و توان مند مي سازد.ازاين رو،کاربرد رسانه اي جمعي کليدي ترين عامل و علت در فرايند نوسازي جوامع به شمار مي رود. به باور لرنر در مکانيزم و فراگرد چهار مرحله اي نوسازي و توسعه ي اولويت باعامل رسانه هاي جمعي است. همين مکانيزم و اولويت عامل ياد شده، چنان که در چند سده ي گذشته در غرب عمل گر بوده و به ثبوت رسيده، در کشورهاي ديگر، به ويژه کشورهاي جهان سوم، نيز به طور مشابه و يکسان عمل گر خواهد بود. لرنر شوروي و ژاپن را به عنوان نمونه هايي ياد مي کند که با وجود فاصله ي جغرافيايي و حتي فرهنگي با غرب چگونه فراگرد و مکانيزم نوسازي ياد شده غربي را تکرار و تجربه نموده اند. ايشان براي درستي نظريه ي خويش تأکيد مي کند که راديو، به عنوان نمونه اي از رسانه جمعي، در کشورهاي خاور ميانه و در ميان روستائيان، فضاي بسته آنها را شکسته و آينده نگري رادر آنها بيدار مي سازد و آگاهي زيادي در مورد شيوه هاي مقابله با امراض،بهداشت و سلامت، استعمال و کاربرد روش ها و تکنيک هاي نوين در کشاورزي،همچنين موضوعات و مسائل سياسي و اجتماعي به آنها مي دهد و از طريق آموزش،آگاهي آنها را در حوزه هاي مختلف گسترش مي بخشد. (1)
ويلبر شرام درکتاب خود رسانه هاي جمعي و توسعه ي ملي از مدل و نظريه لرنر و به ويژه از نقش کليدي رسانه ها در فراگرد نوسازي حمايت و آن را تأييد مي کند. گرچه بعداً تعديلي در افکارش پيش مي آيد که در نتيجه ي آن به عامل فرهنگ و ايدئولوژي در فراگرد نوسازي در جهان سوم اهميت بيشتري مي دهد.
2) اقتصاد: برخي از جامعه شناسان بر توسعه فني و روابط ابزار و شيوه ي توليد تأکيد دارند و آن را علت زايش و رويش تغييرات سياسي، اجتماعي و فرهنگي مي دانند. به عبارت ديگر موجبيت عامل اقتصادي را ترسيم گر و تعيين کننده مسير و مکانيزم نوسازي مي دانند و باور دارند که پويايي و ايستايي و تغييرو تحول در اقتصاد علت اصلي و يگانه ايستايي و پويايي،تغيير و دگرگوني در ساحات صنعت، علم، فرهنگ، سياست و مديريت جامعه است، هر جامعه اي که بخواهد در مسير توسعه و نوسازي گام بردارد ناگزير از عبور و گذر از همين مراحل و تبعيت از چنين مدلي است.
اينگلهارت هنگامي که نظريه هاي نوسازي را از حيث تطوري و تکاملي مورد ارزيابي قرار مي دهد ونقش عليّ و معلولي عوامل و عناصر گوناگون را در فراگرد نوسازي بر مي شمارد،نظريه ي مارکس را يکي از تئوري هايي مي داند که در آن چگونگي روابط عليّ و معلولي بازگو شده است. مي گويد:
مارکس با تأکيد بر موجبيت عامل اقتصادي، استدلال مي کند که سطح پيشرفت فني[ ابزار و شيوه توليد] هرجامعه تعيين کننده شکل نظام اقتصادي آن جامعه است و نظام اقتصادي به نوبه ي خود تعيين کننده خصوصيات فرهنگي جامعه (اينگهارت، 1377، 4).
روستو از نظريه پردازاني است که رويکرد اقتصادي به نوسازي دارد.به باور او علت دگرگون گشت ها و تغييرات ساختاري، نهادي، روشي، ارزشي، کارکردي و سازماني پيش روانه در جوامع و به خصوص در کشورهاي جهان سوم، عامل اقتصادي و «روحيه ي کارآفريني» و «انباشت سرمايه» مي باشد. سطح کمي کيفي و نيزتوسعه و تحول در اين دو عنصر اقتصادي علت اساسي نوسازي و تغيير در ساحات و حوزه هاي مختلف اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و سياسي مي باشد. روستو دريکي از فصول کتاب خود به نام خيز به سوي رشد خود نگهدارنده (1964) مسير نوسازي و توسعه را شامل پنج مرحله مي داند که سبب گذار از جامعه سنتي به صنعتي مي گردد. اين پنج مرحله عبارتند از:
1) جامعه سنتي، که تغييرات اجتماعي و کارکردي- ساختاري در آن بسيار کند و ساده است.
2) شرايط پيش از خيز اقتصادي، که در اين مرحله به تدريج نيروي کارفرمايي ظهورنموده و زمينه ي توسعه صنايع نوين، انباشت و افزايش سرمايه، گسترش بازار، انقلاب تکنولوژيکي در بخش کشاورزي و ساير تحولات را به وجود مي آورد. در اين مرحله افزايش سرمايه گذاري مولد نقش اساسي دارد که از منابع تجارت خارجي (صادرات و واردات، وضع ماليات،و از نهادهايي همچون بانک ها، بازار بورس، اوراق قرضه،خريد سهام و... مي توان به دست آورد.
3) خيز يا جهش اقتصادي؛ به نظر روستو خيز اقتصادي با ايجاد تحولات بنيادي در روش هاي توليد سنتي و جايگزيني آن با روش هاي نوين توليد آغاز مي گردد. پيش نياز آن افزايش دربهره وري سرمايه و نرخ بازدهي آن و نيز توسعه ي بخش هاي پيشتاز توليد صنعتي، که نرخ رشد بيشتر دارند مي باشد.
4) بلوغ، يعني دوراني که جامعه از علوم و فنون جديد در مقياس کلان و کارآمدتري در سايربخش هاي اقتصادي استفاده به عمل مي آورد.
5) مصرف انبوه و توده وار، در اين مرحله جامعه شاهد افزايش فرصت هاي شغلي، رشد درآمد ملي،افزايش تقاضاي مصرفي و شکل گيري بازار پرقدرت محلي مي باشد.
روستو معتقد است اين سازوکار و مدل تنها راه عملي نوسازي در کشورهاي
جهان سوم به شمار مي رود. سياست مداران ايالات متحده ي آمريکا در همراهي با روستو، کمک هاي فني، علمي، مديريتي و سرمايه اي آمريکا به کشورهاي جهان سوم را تنها راه رسيدن و رساندن آنها به نوسازي و توسعه معرفي مي کنند (سو، 1378، 44-45).
شومپيتر، گرچه بر عامل اقتصادي مثل کارآفريني و پيشرفت روش هاي فني توليدي در فراگرد نوسازي تأکيد دارد،اما عوامل رواني و اجتماعي را نيز در مسير نوسازي به همان اندازه مهم و عمل گر مي داند.
بل (1973)،از نظريه پردازان متأخر نوسازي، با آن که عامل فرهنگي را در فراگرد نوسازي پراهميت مي داند، ولي عليت اصلي و کليدي دگرگوني هاي اجتماعي و فرهنگي و در واقع نوسازي را در تغيير ساختار نيروي کار مي داند. به نظر ايشان درجامعه ي سنتي نيروي کار مشغول توليد مواد خام است و هنگامي که نيروي کار معطوف به توليد مصنوعات شد و توانايي توليد کالاهاي ترکيبي- اختراعي را پيدا نمود، جامعه از مرحله ي سنتي به صنعتي و نوسازي شده گذر مي کند. همين طور هرگاه نيروي کار به توليد خدمات مصروف شد، جامعه به مرحله ي فراصنعتي و پسانوسازي وارد مي گردد. به اين ترتيب تغييرات در موقعيت، کارکرد و ساختار نيروي کار عامل اصلي تحول در ديگر ساحات زندگي اجتماعي مي باشد و براي نوسازي،جوامع ناگزير از چنين تغييري در ساختارنيروي کار هستند.
اسملسرکه درچارچوب مدل اشاعه و نظريه ساختاري – کارکردي، فراگرد نوسازي را دنبال مي نمايد،درکنارعوامل ديگر، نقش و تأثير توسعه ي اقتصادي را بر تغييرات ساختاري و کارکردي فربه تر و اساسي تر مي يابد.
3) نخبگان: آيزنشتاد (1970) نوسازي را فرايند خطي و تکاملي با الگو بودن غرب مي داند که تحقق آن با گذار از مراحل مختلف، به تدريج، انجام مي گيرد، طوري که هر مرحله ي پسين از مرحله ي پيشين با تمايزات و تفکيک هاي ساختاري، کارکردي، روشي و ارزشي متمايز مي گردد. تمايزات و تغييرات نام برده برايند مجموعه ي عوامل مختلفي همچون شهرنشيني، صنعتي شدن و اقتصاد بازار مي باشد، اما از ميان همه يعوامل، عامل نخبگان نقش تعيين کننده در فراگرد نوسازي دارد.
پيش روي از مرحله اي ازتکامل به مرحله يديگر نه فقط در درون نظام، بلکه در زمينه ي بين المللي نيز با شاخص تمايز يافتگي فزاينده و درون پيوستگي مشخص مي شود. به طور خاص وجود «انتروپرونورهاي» استثنايي يا نخبگاني که قادر باشند دامنه جديدي از مشکلات را حل کنند. ضروري است و هرچه نخبگان قدرتمندتر باشند، پيشرفت بيشتراست (Eisenstadt, 1970,3-33).
4) شهرنشيني : رد فيلد جوامع انساني را به دو دسته ي «قومي- سنتي» و «شهري- مدرن» تقسيم مي کند. جامعه ي قومي- سنتي جامعه اي بسته، کوچک، يک دست، بدون سواد، رفتارهاي غيرانتقادي، انتسابي و شخصي بوده و اقتصاد آن وابسته به طبيعت و منزلتي و غير متحرک مي باشد. ايشان بر اين باوراست که اين جامعه، طي يک فرايند تغيير زايي تکاملي دچار تغييرات ساختي- کارکردي،و روش هاي نوين جايگزين آنها مي گردد. اين دگرگوني محصول عوامل متنوعي همچون صنعتي شدن، توسعه ياقتصادي و فني، آموزش و علم، شهرنشيني و .. مي باشد. فيلد «شهر» را منبع و عامل اصلي و اساسي دگرگوني هاي رفتاري، ارزشي، نهادي و روشي مي داند که جامعه سنتي و قومي را به جامعه ي نوين شهري تبديل مي کند. (2)
5) تکنولوژي: لوي، همچون بسياري از جامعه شناسان و نظريه پردازان نوسازي کار خود را با تئوري کارکردگرايي و تکامل گرايي آغاز مي کند و مکانيزم تحقق نوسازي را با مدل يگانه اشاعه تبيين مي نمايد.هنگامي که جوامع نوسازي نشده در تماس و تعامل با جوامع نوسازي شده قرار گرفتند، خصوصيات و واقعيات نهادي، روشي، ارزشي،ساختي و کارکردي آنها (جوامع نوسازي شده) مانند تخصص گرايي، خوداتکايي، سازمان دهي سازماني، فرهنگ مبتني برعقلانيت،گردش آزاد و دو طرفه پول، کالا و سرمايه، توليد صنعتي، بازار آزاد و شهرنشيني و در مجموع الگوي زيستي آنها در درون جامعه ي توسعه نيافته نفوذ مي نمايد و همين که يک بار نفوذ نمود راه خويش را بازکرده و الگوهاي زيستي جوامع بومي و توسعه نيافته را به تدريج دگرگون مي سازد و آنها نيز در جهت يکساني و تشابه با برخي از مدل هاي ساختاري- کارکردي و روشي- ارزشي جوامع نوسازي شده تحول بر مي تابند.
همين که الگوهاي جوامع نسبتاً نوسازي شده يک بار پديد آمده و توسعه پيدا کنند،گرايشي عام از خود نشان مي دهند که به درون همه زمينه هاي اجتماعي که اعضاي آن در تماس با اين جوامع قرار مي گيرند،سرايت نمايند... الگوهاي مزبور همواره سرايت مي کنند (Levvy, 1967,190).
لوي، گرچه تماس را علت تحقق نوسازي در آن اجتماعات مي داند، اما در اين فراگرد نقش بزرگ و تعيين کننده به عامل تکنولوژي، پيشرفت و توسعه تکنولوژيکي مي دهد (هريسون، 1377، 42).
پيتر برگر نوسازي را فرايند دگرگوني ها و تغييرات نهادي، ساختي و کارکردي مي داند که برايند تغييرات در اقتصاد هستند، يعني عامل اقتصاد موجب اشاعه ي تغييرات در ابعاد و ساحات ديگر زندگي مي باشد. منتهي اقتصاد هنگامي عمل گر مي گردد و چنان کارويژه اي مي يابد که تکنولوژي او را به حرکت درآورد و بدون اين محرک اقتصاد نمي تواند تحولي پديد آورد، چون خود متحول نشده است. ازاين رو لازم است که در فراگرد نوسازي تکنولوژي نقش تعيين کننده مي يابد.«نوسازي ملازم رشد اقتصادي است که محرک آن تکنولوژي است Berger and Kellner, 1974,15).
بنابراين در نظريه هاي نوسازي که تاکنون ياد شد فرض براين است که تقريباً تمام جوامع از يک ايستار و مرحله ي مشابه (سنتي) آغاز نموده و فرايند دگرگوني و تغييرات در نظام اجتماعي، سياسي، اقتصادي، فرهنگي و صنعتي را به تدريج و با الگوگيري از تغييرات ياد شده و تجربه شده در غرب ازطريق اشاعه ي آنها از سر مي گذرانند و به جوامع نوين و نوسازي شده در مي آيند.
1) رسانه هاي جمعي: انديشمندان و جامعه شناساني همچون مک لوهان، هارولد لاسول، ويلبر شرام و دانيل لرنر آمريکايي نقش تکنولوژي ارتباط جمعي (رسانه هاي جمعي) را در ايجاد تغييرات اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي جوامع غربي و به تبع آن کشورهاي جهان سوم بسيار مثبت و تعيين کننده و پردامنه دانسته اند.
دانيل لرنر آمريکايي که از پيشگامان نظريه ي نوسازي در دهه ي 1950 به شمار مي رود و انديشه هاي او که در کتاب خود به نام گذار از جامعه ي سنتي (1958) منعکس شده است، سال ها دراين باب حکم مرجع را داشت، در ميان عوامل مختلف اثر گذار در فرايند نوسازي درايش رسانه هاي جمعي را بسيار پررنگ و تعيين کننده مي داند.
لرنر با چهار مؤلفه و شاخص، جامعه ي سنتي را ازجامعه ي مدرن و پيشرفته متمايز و متفاوت مي بيند؛ شهرنشيني، سواد، مشارکت دراموراجتماعي- سياسي و رسانه هاي جمعي. به باور ايشان اين چهار عنصر از مؤلفه ها و خصوصيات جوامع مدرن مي باشد. بنابراين براي گذار از جامعه ي سنتي به صنعتي و مدرن گسترش شهرنشيني،افزايش سقف و سطح تحصيلات، دانايي و آموزش، مشارکت جويي در حوزه ي عمومي و کاربرد رسانه هاي جمعي لازم و ضروري مي باشد.پيش نياز چنين تغييرات و تحولات رفتاري و نهادي، تحرک و تغييرذهني است. مهم ترين عاملي که مي تواند تغيير ذهني را تأمين نموده و توسعه بدهد، رسانه هاي جمعي به ويژه راديو و روزنامه مي باشد (تأکيد بر آن دو رسانه، احتمالاً به اين دليل بوده که در دهه 1950 هنوز رسانه هاي ديداري و تصويري از نظر فني و کاربردي چندان توسعه و رشد نداشته به خصوص در جوامع جهان سوم) چون کاربرد و توسعه ي رسانه هاي جمعي دامنه و حجم مشارکت جويي مردم را افزايش مي بخشد و آنها را در ايجاد ارتباط و تعامل،شناخت متقابل، همکاري و همدلي (sempathy) توانا و توان مند مي سازد.ازاين رو،کاربرد رسانه اي جمعي کليدي ترين عامل و علت در فرايند نوسازي جوامع به شمار مي رود. به باور لرنر در مکانيزم و فراگرد چهار مرحله اي نوسازي و توسعه ي اولويت باعامل رسانه هاي جمعي است. همين مکانيزم و اولويت عامل ياد شده، چنان که در چند سده ي گذشته در غرب عمل گر بوده و به ثبوت رسيده، در کشورهاي ديگر، به ويژه کشورهاي جهان سوم، نيز به طور مشابه و يکسان عمل گر خواهد بود. لرنر شوروي و ژاپن را به عنوان نمونه هايي ياد مي کند که با وجود فاصله ي جغرافيايي و حتي فرهنگي با غرب چگونه فراگرد و مکانيزم نوسازي ياد شده غربي را تکرار و تجربه نموده اند. ايشان براي درستي نظريه ي خويش تأکيد مي کند که راديو، به عنوان نمونه اي از رسانه جمعي، در کشورهاي خاور ميانه و در ميان روستائيان، فضاي بسته آنها را شکسته و آينده نگري رادر آنها بيدار مي سازد و آگاهي زيادي در مورد شيوه هاي مقابله با امراض،بهداشت و سلامت، استعمال و کاربرد روش ها و تکنيک هاي نوين در کشاورزي،همچنين موضوعات و مسائل سياسي و اجتماعي به آنها مي دهد و از طريق آموزش،آگاهي آنها را در حوزه هاي مختلف گسترش مي بخشد. (1)
ويلبر شرام درکتاب خود رسانه هاي جمعي و توسعه ي ملي از مدل و نظريه لرنر و به ويژه از نقش کليدي رسانه ها در فراگرد نوسازي حمايت و آن را تأييد مي کند. گرچه بعداً تعديلي در افکارش پيش مي آيد که در نتيجه ي آن به عامل فرهنگ و ايدئولوژي در فراگرد نوسازي در جهان سوم اهميت بيشتري مي دهد.
2) اقتصاد: برخي از جامعه شناسان بر توسعه فني و روابط ابزار و شيوه ي توليد تأکيد دارند و آن را علت زايش و رويش تغييرات سياسي، اجتماعي و فرهنگي مي دانند. به عبارت ديگر موجبيت عامل اقتصادي را ترسيم گر و تعيين کننده مسير و مکانيزم نوسازي مي دانند و باور دارند که پويايي و ايستايي و تغييرو تحول در اقتصاد علت اصلي و يگانه ايستايي و پويايي،تغيير و دگرگوني در ساحات صنعت، علم، فرهنگ، سياست و مديريت جامعه است، هر جامعه اي که بخواهد در مسير توسعه و نوسازي گام بردارد ناگزير از عبور و گذر از همين مراحل و تبعيت از چنين مدلي است.
اينگلهارت هنگامي که نظريه هاي نوسازي را از حيث تطوري و تکاملي مورد ارزيابي قرار مي دهد ونقش عليّ و معلولي عوامل و عناصر گوناگون را در فراگرد نوسازي بر مي شمارد،نظريه ي مارکس را يکي از تئوري هايي مي داند که در آن چگونگي روابط عليّ و معلولي بازگو شده است. مي گويد:
مارکس با تأکيد بر موجبيت عامل اقتصادي، استدلال مي کند که سطح پيشرفت فني[ ابزار و شيوه توليد] هرجامعه تعيين کننده شکل نظام اقتصادي آن جامعه است و نظام اقتصادي به نوبه ي خود تعيين کننده خصوصيات فرهنگي جامعه (اينگهارت، 1377، 4).
روستو از نظريه پردازاني است که رويکرد اقتصادي به نوسازي دارد.به باور او علت دگرگون گشت ها و تغييرات ساختاري، نهادي، روشي، ارزشي، کارکردي و سازماني پيش روانه در جوامع و به خصوص در کشورهاي جهان سوم، عامل اقتصادي و «روحيه ي کارآفريني» و «انباشت سرمايه» مي باشد. سطح کمي کيفي و نيزتوسعه و تحول در اين دو عنصر اقتصادي علت اساسي نوسازي و تغيير در ساحات و حوزه هاي مختلف اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و سياسي مي باشد. روستو دريکي از فصول کتاب خود به نام خيز به سوي رشد خود نگهدارنده (1964) مسير نوسازي و توسعه را شامل پنج مرحله مي داند که سبب گذار از جامعه سنتي به صنعتي مي گردد. اين پنج مرحله عبارتند از:
1) جامعه سنتي، که تغييرات اجتماعي و کارکردي- ساختاري در آن بسيار کند و ساده است.
2) شرايط پيش از خيز اقتصادي، که در اين مرحله به تدريج نيروي کارفرمايي ظهورنموده و زمينه ي توسعه صنايع نوين، انباشت و افزايش سرمايه، گسترش بازار، انقلاب تکنولوژيکي در بخش کشاورزي و ساير تحولات را به وجود مي آورد. در اين مرحله افزايش سرمايه گذاري مولد نقش اساسي دارد که از منابع تجارت خارجي (صادرات و واردات، وضع ماليات،و از نهادهايي همچون بانک ها، بازار بورس، اوراق قرضه،خريد سهام و... مي توان به دست آورد.
3) خيز يا جهش اقتصادي؛ به نظر روستو خيز اقتصادي با ايجاد تحولات بنيادي در روش هاي توليد سنتي و جايگزيني آن با روش هاي نوين توليد آغاز مي گردد. پيش نياز آن افزايش دربهره وري سرمايه و نرخ بازدهي آن و نيز توسعه ي بخش هاي پيشتاز توليد صنعتي، که نرخ رشد بيشتر دارند مي باشد.
4) بلوغ، يعني دوراني که جامعه از علوم و فنون جديد در مقياس کلان و کارآمدتري در سايربخش هاي اقتصادي استفاده به عمل مي آورد.
5) مصرف انبوه و توده وار، در اين مرحله جامعه شاهد افزايش فرصت هاي شغلي، رشد درآمد ملي،افزايش تقاضاي مصرفي و شکل گيري بازار پرقدرت محلي مي باشد.
روستو معتقد است اين سازوکار و مدل تنها راه عملي نوسازي در کشورهاي
جهان سوم به شمار مي رود. سياست مداران ايالات متحده ي آمريکا در همراهي با روستو، کمک هاي فني، علمي، مديريتي و سرمايه اي آمريکا به کشورهاي جهان سوم را تنها راه رسيدن و رساندن آنها به نوسازي و توسعه معرفي مي کنند (سو، 1378، 44-45).
شومپيتر، گرچه بر عامل اقتصادي مثل کارآفريني و پيشرفت روش هاي فني توليدي در فراگرد نوسازي تأکيد دارد،اما عوامل رواني و اجتماعي را نيز در مسير نوسازي به همان اندازه مهم و عمل گر مي داند.
بل (1973)،از نظريه پردازان متأخر نوسازي، با آن که عامل فرهنگي را در فراگرد نوسازي پراهميت مي داند، ولي عليت اصلي و کليدي دگرگوني هاي اجتماعي و فرهنگي و در واقع نوسازي را در تغيير ساختار نيروي کار مي داند. به نظر ايشان درجامعه ي سنتي نيروي کار مشغول توليد مواد خام است و هنگامي که نيروي کار معطوف به توليد مصنوعات شد و توانايي توليد کالاهاي ترکيبي- اختراعي را پيدا نمود، جامعه از مرحله ي سنتي به صنعتي و نوسازي شده گذر مي کند. همين طور هرگاه نيروي کار به توليد خدمات مصروف شد، جامعه به مرحله ي فراصنعتي و پسانوسازي وارد مي گردد. به اين ترتيب تغييرات در موقعيت، کارکرد و ساختار نيروي کار عامل اصلي تحول در ديگر ساحات زندگي اجتماعي مي باشد و براي نوسازي،جوامع ناگزير از چنين تغييري در ساختارنيروي کار هستند.
اسملسرکه درچارچوب مدل اشاعه و نظريه ساختاري – کارکردي، فراگرد نوسازي را دنبال مي نمايد،درکنارعوامل ديگر، نقش و تأثير توسعه ي اقتصادي را بر تغييرات ساختاري و کارکردي فربه تر و اساسي تر مي يابد.
3) نخبگان: آيزنشتاد (1970) نوسازي را فرايند خطي و تکاملي با الگو بودن غرب مي داند که تحقق آن با گذار از مراحل مختلف، به تدريج، انجام مي گيرد، طوري که هر مرحله ي پسين از مرحله ي پيشين با تمايزات و تفکيک هاي ساختاري، کارکردي، روشي و ارزشي متمايز مي گردد. تمايزات و تغييرات نام برده برايند مجموعه ي عوامل مختلفي همچون شهرنشيني، صنعتي شدن و اقتصاد بازار مي باشد، اما از ميان همه يعوامل، عامل نخبگان نقش تعيين کننده در فراگرد نوسازي دارد.
پيش روي از مرحله اي ازتکامل به مرحله يديگر نه فقط در درون نظام، بلکه در زمينه ي بين المللي نيز با شاخص تمايز يافتگي فزاينده و درون پيوستگي مشخص مي شود. به طور خاص وجود «انتروپرونورهاي» استثنايي يا نخبگاني که قادر باشند دامنه جديدي از مشکلات را حل کنند. ضروري است و هرچه نخبگان قدرتمندتر باشند، پيشرفت بيشتراست (Eisenstadt, 1970,3-33).
4) شهرنشيني : رد فيلد جوامع انساني را به دو دسته ي «قومي- سنتي» و «شهري- مدرن» تقسيم مي کند. جامعه ي قومي- سنتي جامعه اي بسته، کوچک، يک دست، بدون سواد، رفتارهاي غيرانتقادي، انتسابي و شخصي بوده و اقتصاد آن وابسته به طبيعت و منزلتي و غير متحرک مي باشد. ايشان بر اين باوراست که اين جامعه، طي يک فرايند تغيير زايي تکاملي دچار تغييرات ساختي- کارکردي،و روش هاي نوين جايگزين آنها مي گردد. اين دگرگوني محصول عوامل متنوعي همچون صنعتي شدن، توسعه ياقتصادي و فني، آموزش و علم، شهرنشيني و .. مي باشد. فيلد «شهر» را منبع و عامل اصلي و اساسي دگرگوني هاي رفتاري، ارزشي، نهادي و روشي مي داند که جامعه سنتي و قومي را به جامعه ي نوين شهري تبديل مي کند. (2)
5) تکنولوژي: لوي، همچون بسياري از جامعه شناسان و نظريه پردازان نوسازي کار خود را با تئوري کارکردگرايي و تکامل گرايي آغاز مي کند و مکانيزم تحقق نوسازي را با مدل يگانه اشاعه تبيين مي نمايد.هنگامي که جوامع نوسازي نشده در تماس و تعامل با جوامع نوسازي شده قرار گرفتند، خصوصيات و واقعيات نهادي، روشي، ارزشي،ساختي و کارکردي آنها (جوامع نوسازي شده) مانند تخصص گرايي، خوداتکايي، سازمان دهي سازماني، فرهنگ مبتني برعقلانيت،گردش آزاد و دو طرفه پول، کالا و سرمايه، توليد صنعتي، بازار آزاد و شهرنشيني و در مجموع الگوي زيستي آنها در درون جامعه ي توسعه نيافته نفوذ مي نمايد و همين که يک بار نفوذ نمود راه خويش را بازکرده و الگوهاي زيستي جوامع بومي و توسعه نيافته را به تدريج دگرگون مي سازد و آنها نيز در جهت يکساني و تشابه با برخي از مدل هاي ساختاري- کارکردي و روشي- ارزشي جوامع نوسازي شده تحول بر مي تابند.
همين که الگوهاي جوامع نسبتاً نوسازي شده يک بار پديد آمده و توسعه پيدا کنند،گرايشي عام از خود نشان مي دهند که به درون همه زمينه هاي اجتماعي که اعضاي آن در تماس با اين جوامع قرار مي گيرند،سرايت نمايند... الگوهاي مزبور همواره سرايت مي کنند (Levvy, 1967,190).
لوي، گرچه تماس را علت تحقق نوسازي در آن اجتماعات مي داند، اما در اين فراگرد نقش بزرگ و تعيين کننده به عامل تکنولوژي، پيشرفت و توسعه تکنولوژيکي مي دهد (هريسون، 1377، 42).
پيتر برگر نوسازي را فرايند دگرگوني ها و تغييرات نهادي، ساختي و کارکردي مي داند که برايند تغييرات در اقتصاد هستند، يعني عامل اقتصاد موجب اشاعه ي تغييرات در ابعاد و ساحات ديگر زندگي مي باشد. منتهي اقتصاد هنگامي عمل گر مي گردد و چنان کارويژه اي مي يابد که تکنولوژي او را به حرکت درآورد و بدون اين محرک اقتصاد نمي تواند تحولي پديد آورد، چون خود متحول نشده است. ازاين رو لازم است که در فراگرد نوسازي تکنولوژي نقش تعيين کننده مي يابد.«نوسازي ملازم رشد اقتصادي است که محرک آن تکنولوژي است Berger and Kellner, 1974,15).
بنابراين در نظريه هاي نوسازي که تاکنون ياد شد فرض براين است که تقريباً تمام جوامع از يک ايستار و مرحله ي مشابه (سنتي) آغاز نموده و فرايند دگرگوني و تغييرات در نظام اجتماعي، سياسي، اقتصادي، فرهنگي و صنعتي را به تدريج و با الگوگيري از تغييرات ياد شده و تجربه شده در غرب ازطريق اشاعه ي آنها از سر مي گذرانند و به جوامع نوين و نوسازي شده در مي آيند.
پی نوشت ها :
1-http://www/afta.ir/articles/applied science/social science.
انديشه هاي دانيل لرنر و نقش ارتباطات در توسعه
2-http://www.badiee.persianblog.ir/post/908
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}